89/3/13
9:4 ص
آن شب زمین مکه بر خود ناز مى کرد
با ناز خود درهاى رحمت باز مى کرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گویاى تکبیر بلال از هر طرف بود
آنشب شفق در باغ دلها لاله مى کاشت
آن را به عشق یار هجده ساله مى کاشت
آن شب سحر سجاده ى دل باز مى کرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز مى کرد
آن شب فلق شعر گل مهتاب مى خواند
از بهر غم، شادى، حدیث خواب مى خواند
آن شب سپیده جامه بر تن چاک مى کرد
گرد ملال از روى احمد پاک مى کرد
آن شب زمان چرخ و فلک را تاب مى کرد
کلک قضا لوح قدر را آب مى داد
آن شب زمین آبستن شور و شعف بود
غواص دل آماده ى صید صدف بود
آن شب منا شعر مبارکباد مى خواند
زیبا سرود آن شب میلاد مى خواند
آن شب خدیجه بود و درد بار دارى
از باردارى بود کارش بیقرارى
آن شب ز تنهایى روانش رنج مى برد
رنج شکوفایى به پاى گنج مى برد
آن شب زنان مکه بر او پشت کردند
از او بریدند و نکوهش مشت کردند
آن شب درّ ناسفته اى، بحر کرم سفت
طفلى که بودش در رحم با او سخن گفت
آن شب میان آن دو اسرارى مگو بود
وقت شکوفایى نخل آرزو بود
آن شب به مادر از بهشت و حور مى گفت
از مرگ ظلمت در دیار نور مى گفت
آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى کرد
در را براى صبح صادق باز مى کرد
آن شب خدیجه بود و آه جانگدازش
لطف خداى مهربان و سوز و سازش
آن شب بهشتى بانوان امداد کردند
با یارى خود قلب او را شاد کردند
آن یک به دستش ساغرى آکنده از مُل
آن یک برایش سندس و استبرق و گل
آن یک به پایش با ترنم لاله مى ریخت
لبخند از لب در، دیار ناله مى ریخت
آن یک برایش باده در پیمانه مى کرد
آن یک پریشان گیسوانش شانه مى کرد
مریم به گوشش آیه انجیل مى خواند
آسیه بهرش داستان نیل مى خواند
سارا برایش عود و عنبر دود مى کرد
او را مهیا بهر یک مولود مى کرد
ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت
آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت
تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پیغمبر نخوانند
ام القرا آیینه دار نور گردید
چشم کج اندیشان عالم کور گردید
کون و مکان را ذات حق زیب و فرى داد
بر خاتم پیغمبرانش دخترى داد
آن هم چه دختر نازنین و ناز پرور
دختر نه بلکه بر یتیم مکه، مادر
بالاتر از او بین زنها دخترى نیست
در امتحان همسرى شد نمره اش بیست
هر تار مویش آیه حبل المتین است
بر حلقه ى انگشتر خاتم، نگین است
آمد به دنیا عصمت کبراى سر مد
ام الائمه فاطمه ام محمد
آمد به دنیا شاهکار کلک خلقت
گنجینه شرم و حیا و کان عصمت
آمد به دنیا آنکه نورش منجلى بود
معراج احمد بود و منهاج على بود
آمد به دنیا آنکه هستى هست مستش
از مستى هستى بشر شد پاى بستش
گر او نبودى هستى عالم نبودى
مشهودى از آب و گل و آدم نبودى
گر او نبودى زندگى بى محتوا بود
در پرده ابهام آیات خدا بود
او رحمتى بر رحمةللعالمین است
او زینت آیات قرآن مبین است
بر جسم ختم الانبیا روح است زهرا
بر کشتى عدل على نوح است زهرا
آئینه دار نهضت پیغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقى على هست و على را اوست کوثر
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستین بر زنان حفظ حجاب است
لبهاى ختم الانبیا بوسید دستش
پیمانه صبر على گردید مستش
از بس که داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بود از احترامش
بى فاطمه نام نبى معنا ندارد
فرقى على با حضرت زهرا ندارد